بیست و یک سال گذشت....

ساخت وبلاگ
۸ سال اول ازدواجم را در ایران گذرانیدم و ۱۸ سال هم هست که در کانادا به سر می بریم.زندگی در ایران خیلی با اینجا فرق داشت.وقت آزاد خیلی بیشتر داشتم.جوان تر هم بودم و کلی با کیارش کوچولو وقت می گذراندم...اما اینجا اصلا نمی‌فهمیم چطور صبح شب می شود و شب صبح....در نتیجه نتوانستم آنطور که باید و شاید به شهریار برسم،محبت کنم و با هم وقت بگذرانیم..همین اواخر....یک روز از بیرون آمدم و دیدم پسرها نشسته اند و صحبت می‌کنند...یکباره به دلم افتاد که آنها را در آغوش بکشم....انگار کسی درگوشم گفت فردای دنیا را که دیده است؟ حالا که میتوانی پسرهایت را درآغوش بکش،فشارشان بده،بویشان کن لمسشان کن....پیشتر از آنکه حسرتش را بخوری.....بی هوا شهریار را درآغوش کشیدم و او هم با شوق تمام پاسخ داد و مرا در آغوش گرفت....آن روز،آن لحظه به روشنی آفتاب در ذهنم حک شده است......امروز پنجم جولای هست و اگر شهریار بود حالا بیست ساله شده بودباورم نمی شود ۵ روز دیگر می شود ۲ سال بیست و یک سال گذشت.......
ما را در سایت بیست و یک سال گذشت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abrovan بازدید : 44 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 14:26

دیشب۳ تا از دوستان شهریار،با کیارش هماهنگ کرده بودند که به منزل ما بیایند و بعد همگی با هم بروند یک جایی. آمدند ۳ دوستی که من خیلی دوستشان دارم آرمین،یلدا و عباس....آرمین خیلی پسر خوش قیافه ای هست دوستی او و شهریار از مدرسه والتر اسکات شروع شده بود فکر میکنم گرید ۴ بودند طبیعتا دو پسر بچه ایرانی،خیلی سریع به دوستان جانی و جدا نشدنی تبدیل شدند، هم مدرسه و هم مدرسه فوتبال.تمام اوقات فراقت هم توی پارک و زمین بازی یا خانه همدیگر با پلی استیشن....آن موقع ها آرمین خیلی کوچولو و هم سایز شهریار بود خیلی پسر مودبی هم بود و من شده بود که بارها آنها را به شهربازی یا پارک یا خانه همدیگر برده بودم....این اواخرآرمین یک موتور سیکلت برقی آخرین مدل داشت که خیلی وقت ها دست شهریار بود و بعدها چندین ویدئو از آنها سوار آن موتور دیده بودم....آرمین اما حالا جوانیست بسیار برازنده با قدی بالای ۱/۸۰ و بسیار خوشتیپ و خوش قیافه....یلدا همکلاس آنها بود اگرچه دوستی عمیقی با پسرها داشت اما بلاخره جنس دوستی فرق داشت،یلدا رل خواهر بزرگتر و عاقل و دلسوز را داشت....در دادگاه بدوی چند ماه پیش ،یلدا در تمام جلسات بود و با هر مدرکی که دادستان از شب حادثه رو می کرد صدای هق هق یلدا بود که به سختی سعی در کنترلش داشت...و اما عباس هم قدمت دوستیش به اندازه هردوی آنها بود.عباس بچه محل ما بود و خانه اش چند خانه آن طرف تر از ما بود و از بین تعداد زیاد بچه های محل،این عباس بود که یار غار شهریار بود و بالطبع از این طریق با آرمین و یلدا و بعدها آرمان هم دوست شده بود.....این جمع خونگرم و صمیمی دیشب منزل ما بودند با محبت بسیار و شور و شوق تمام ما را در آغوش می کشیدند و می‌گفتند ومی خندیدند خصوصا اگر خاطره ای از شهریار ن بیست و یک سال گذشت.......
ما را در سایت بیست و یک سال گذشت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abrovan بازدید : 38 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 14:26

,خیلی اتفاقی به فیلمی برخورد کردم به نام about time....وقتی یکی دو خط توضیحاتش را خواندم اولش به نظرم از این فانتزی های آبدوغ خیاری آمد اما در کمال حیرت یکی از آن فیلم هایی بود که خیلی فکرم را درگیر کرد..البته فکر نکنید که کارگردانی ویا بازیگری خارق العاده ای داشت( که انصافا بد هم نبود) اما همه چیز به سوژه فیلم بر می گشت.داستان ،در باره پسری بود که در بیست و یکمین سال عمرش از پدرش می شنود که همه مردان خانواده او قدرت سفر در زمان ( time traveling ) دارند یعنی می‌توانند به گذشته و( تنها) به گذشته سفر کنند و در این راه نه محدودیت دفعات را دارند و نه محدودیت انتخاب زمان را و نه حتی انتخاب مکان...این سفر میتواند به ۵ قرن پیش باشد،به ۵۰ سال پیش باشد یا به ۵ دقیقه پیش.شاید این موضوع جالب یا مهم به نظر نرسد اما وقتی فیلم نشان می‌دهد که پسر جوان با داشتن چنین قابلیتی چقدر راحت می‌تواند خطاهای به ظاهر کوچکش را اصلاح کند و با همین کارهای ساده،چطور زندگیش را در مسیری که دوست دارد هدایت کند،آن وقت به ارزش این معجزه پی می بریم....مثلا با دختری آشنا می‌شود که همه صفاتی را که او می‌توانست آرزو کند را داشت اما تنها یک هفته پیش در یک میهمانی با پسری آشنا شده بود که حالا دوست پسرش محسوب میشد.قهرمان ما در طی دو سه سفری که قبلا در محدوده آن یک هفته قبل انجام داده بود کلی اطلاعات مفید از علایق و سلایق دختر بدست آورده بود.پس این بار به یک هفته قبل و آن میهمانی رفت و زودتر از دوست پسر فعلی وارد شد و به دلیل اطلاعاتی که داشت توانست خیلی ماهرانه مخ دختر را بزند...اگرچه عشق به نظر مهم ترین فاکتور زندگی به نظر می رسد و چه بسا که هر فردی آرزویش همین باشد که با داشتن چنین نیرویی به فرد دلخواهش می رسید بیست و یک سال گذشت.......
ما را در سایت بیست و یک سال گذشت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abrovan بازدید : 37 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 14:26